Tuesday, May 18, 2010

...

- خوب عشق آدم رو سبک می کنه،ولی سبک نمی کنه...عشق باعث شده که تو بابت یک کلمه حرف یک سال صبر کنی و وقتش که شد به همه چی پشت پا بزنی و بیای اینجا.فقط آدمی که عشق سبکش کرده باشه می تونه یه همچین کاری بکنه.ولی وقتی می گی سبک شدی منظورت اینه که خودت رو پایین آوردی.اگه اون هیچوقت نیاد،عشقش کاری کرده که تو پر دربیاری و کارایی بکنی که تا حالا هیچوقت فکرشم نکردی.اگه منظورت از سبک شدن بالا رفتنه،سبک شدی،ولی اگه منظورت از سبک شدن کوچیک شدنه،عاشق هر چی کوچیک تر باشه بالا تر می ره...

-فکر نمی کنی همه ی این حرفها تو ادبیات قشنگه؟زندگی با ادبیات فرق داره

-همه ی این حرفها واسه اینه که زندگی یه خرده شبیه ادبیات بشه
شبهای روشن

Friday, November 27, 2009

تگ به یاد سابق

شروع.فکر.گاهی خالی.گاهی جاده خاکی.لطیف.گاهی.هیجان.گاهی.خوب.دلتنگی.نشاط.گاهی.خط ممتد.گاهی.نوسان.خوب.ورزش.کلاس زبان آقای خشنودی.باز گویی کتاب.هیجان.نقاشی.فکر.اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر؟.شاید.نه.نمی دونم.مهم نیست.حس.لطیف.آهنگ.پارادیزو.شام.روز جدید.بهتر.تا حدودی.خوب.دغدغه.ملاک.فکر.آزاد.رها.حس لطیف؟.حس لطیف.بی دلیل.بی مصداق.من.اتاق."خشم و هیاهو".تفسیر آزمون.کامپیوتر احیا شده.دانلود آهنگ.لطیف.ریپیت!.فیس بوک.40چراغ.فکر.فکر رها.فکر رها.فکر رها.کمی تشویش.فکر.تلاش برای رهایی.6 آذر 88

Tuesday, October 13, 2009

...

و این هم...یه پایان دیگه و شاید هم ... یه شروع دیگه... کسی چی می دونه؟
"...خیلی رک بگم به نظرم فقط و فقط چیزای بد رو می بینی.این منو عذاب می ده همیشه. اگه من انقدر بدم"
"...کلا ولی قبول دارم.کمتر از قبل هیجان دارم"
هزار بار اینا رو بخون،انقدر بخون که بهت ثابت شه همیشه احمق بودی،احمق احمق احمق... همیشه می خوای آدما رو یه جور دیگه
ببینی،180 درجه متفاوت! چرا؟ چرا؟ چرا؟ اینم آخرین پل بازگشت به زندگی! نه نه نه خواهش می کنم،تو نباید ببری، زندگی ادامه
داره، به حرف آقای خشنودی فکر کن، چشماتو ببند،فکر کن دوباره متولد شدی... لعنتی! چرا نمی شه... چه بلبشوایه تو ذهنم! لعنتی
لعنتی لعنتی...ببند،اون چشما رو ببند...به این فکر کن که همه چی دوباره از نو شروع می شه...به این فکر کن که تو تولد دوباره ات
یکی تو رو همونجوری که هستی می بینه...لعنتی لعنتی،نبر،دوام بیار،تو اون کتابای لا مذهب پس چی خوندی؟ خوب به کارشون ببر،به
آقای خشنودی فکر کن...به حرفش
"دیشب به این قضیه فکر کردم که چی می شد اگه چشمامو می بستم و دیگه هیچ وقت بازشون نمی کردم"
"خشنودی:"ولی من هر بار چشمامو می بندم و باز می کنم فکر می کنم دوباره متولد شدم
همینقدر آسونه،فقط باید چشماتو ببندی...یه دنیای دیگه رو تجربه می کنی...ببند،ببند،ببند...اصلا شاید به این آرزوت هم برسی که دیگه
هیچ وقت بازشون نکنی...هنوز هم آرزوته؟می ارزه؟زندگی می ارزه یا مرگ؟لعنتی...چرا مستوره امشب این اس ام اسو داد؟
"سرنوشت بشر پوچ و بی معنی است،اما رستگاری و خوشبختی فقط در همین جهان ممکن است و بس"
ممکن است؟ آره ممکن است...ولی نه،از کجا مطمئن باشم؟ لعنتی لعنتی لعنتی...فقط اون چشما رو ببند...یا دوباره متولد می شی یا...با
...موندن تو این گنداب،مرگ رو دوباره و سه باره و ده باره تجربه می کنی

...

فراموشش کن،همین الان

Thursday, August 20, 2009

Don`t panic

Bones sinking like stones All that we've fought for
کنسرت راک،دانشگاه،دانشکده ی تربیت بدنی..."شما کنسرت تشریف نمی آرین؟" چه زود گذشت
All these places we've grown All of us are done for
هیجان...تنوع...موسیقی
And we live in a beautiful world Yeah we do, yeah we do We live in a beautiful world
گروه آرمین اسلامی و دوستان،گروهی که توش خوب می زدن،خوب می خوندن...روی سنی که واقعا کوچک بود اونم برای اجرای موسیقی راک،هر چند تو ایران
He deals the cards as a meditation And those he plays never suspect
صدای دست و هیجان حضار از اجرای این آهنگ
He doesn't play for the money he wins He doesn't play for respect
زمزمه ی آهنگ
He deals the cards to find the answer The sacred geometry of chance The hidden law of probable outcome The numbers lead a dance
رقصهای نور در حد ... فوق العاده ابتدایی
I know that the spades are the swords of a soldier I know that the clubs are weapons of war I know that diamonds mean money for this art But that's not the shape of my heart
زمزمه هایی که برای خوندن این قسمت بلند تر شدن
و چه زود خاطره شدن...بعد از کنسرت کافه سنتی رفتن و البته ویگن گوش دادن...چه زود همه چی خاطره شد
سه سال گذشته و من هر بار که این آهنگهای کلد پلی و استینگ رو میشنوم یاد اون روز واقعا خاطره انگیز می افتم،روزی که آغاز گر خیلی از تجارب منو دوستام بود...هنوز هم 2 تا از آهنگهای ویگن بدجوری خاطرات اون روز رو برای من و فروغ زنده می کنن...و چه زود همه چی خاطره شد

Sunday, August 16, 2009

هجرانی

چه هنگام مي‌زيسته‌ام؟
کدام مجموعه‌ی پيوسته‌ی روزها و شبان را


من ــ
اگر اين آفتاب


هم آن مشعل ِ کال است


بي‌شبنم و بي‌شفق
که نخستين سحرگاه ِ جهان را آزموده است.

چه هنگام مي‌زيسته‌ام،
کدام باليدن و کاستن را


من
که آسمان ِ خودم چتر ِ سرم نيست؟ ــ

آسماني از فيروزه نيشابوربا رگه‌های سبز ِ شاخ‌ساران،
همچون فرياد ِ واژگون ِ جنگلي


در درياچه‌يي،
آزاد و رَها
همچون آينه‌يي


که تکثيرت مي‌کند.

بگذار


آفتاب ِ من


پيرهن‌ام باشد
و آسمان ِ من


آن کهنه‌کرباس ِ بي‌رنگ.

بگذاربر زمين ِ خود بايستم بر خاکي از بُراده‌ الماس و رعشه‌ی‌ درد.
بگذار سرزمين‌ام را


زير ِ پای خود احساس کنم
و صدای رويش ِ خود را بشنوم:
رُپ‌رُپه‌ی ِ طبل‌های خون را


در چيتگر
و نعره‌ی ببرهای عاشق را


در ديلمان

وگرنه چه هنگام مي‌زيسته‌ام؟کدام مجموعه‌ی پيوسته‌ی روزها و شبان را من؟
احمد شاملو
۱۳۵۶ -۱۵ اسفند

Friday, August 14, 2009

Emotinal winter

Speak to me
For I have seen
Your waning smile
Your scars concealed
So far from home, do you know you're not alone
Sleep tonight
Sweet summerlight
Scattered yesterdays, the past is far away
How fast time passed by
The transience of life
wasted moments won't return
we will never feel again
Beyond my dreams
Ever with me
You flash before my eyes, a final fading sigh
But the sun will (always) rise
And tears will dry
Of all that is to come, the dream has just begun
And time is speeding by
The transience of life
wasted moments won't return
And we will never feel again

Anathema